ازدواج با جانباز نذر شفای پدرم بود

۹ سال زندگی مشترک با یک جانباز نذر شفای پدری بود که دختری از تبار خراسان از خدواندمتعال خواسته بود.

عتبه‌نیوز - آزیتا ذکاء؛ در اوان جوانی بود که پدرش در یک سانحه تصادف زمین‌گیر شد. ۱۲ سال بدون هیچ منتی سرمایه جوانی خود را صرف پرستاری از او کرد. این از خودگذشتگی تا جایی پیش رفت که نذر کرد اگر پدرش زنده بماند تا دامادی دو برادرش را ببیند به همسری یک جانباز درمی‌آید. اینها مختصری از سرگذشت زهرا نسیمی است که سال ۱۳۸۶ به عقد ازدواج عباس صهبا جانباز سرافراز هشت سال دفاع مقدس درآمد. 

این چهارشنبه امام رضایی که مصادف با سالروز ولادت آقا قمر بنی هاشم(ع) و روز جانباز است فرصتی حاصل شد تا با این بانوی ایثارگر، دختر و همسر نمونه از دیار خراسان به گفت‌وگو بنشینیم و گوشه‌ای از زندگی توام با وفاداری و ایثارگری او را به رشته تحریر درآوریم که مشروح آن را در ادامه می‌خوانید.

شروع سخن را در گفت‌وگو با خانم نسیمی اینگونه آغاز می‌کنیم، چه انگیزه‌ای باعث شد او بخاطر پدر نذر کند همسر یک جانباز شود؟

پدرم را خیلی دوست داشتم. او برای من یک پدر تنها نبود بلکه راهنما و هدایت‌گر در زندگی‌ام بود. من از او درس درست زندگی کردن آموختم. پدرم یک کشاورز بیسواد بود اما همیشه توصیه‌های آموزنده به من داشت و اگر بگویم امروز خود را مدیون همان محبت‌ها و توصیه‌های پدرانه او هستم، اغراق نکردم. یکبار دست روی ما بلند نکرد یا با ما ترشرویی نداشت. 

من در خانه چنین پدری محبت آموختم که ۱۲ سال با همان آموخته‌ها درس پس دادم‌ و با افتخار پرستاری او را کردم.

ازدواج با جانباز نذر شفای پدرم بود

چه جواب زیبایی در پاسخ خود دریافت کردم دیگر چه میراثی از پدر دارید؟

پدرم همیشه به نظافت اهمیت می‌داد و این توصیه را هم به ما داشت. من در مدت ۱۲ سالی که از پدرم پرستاری کردم به نظافت او هم توجه داشتم؛ موها و محاسن سر و صورتش را همیشه کوتاه و مرتب می‌کردم.‌

منزل پدری‌ام‌در روستای صفدرآباد فاروج روبروی مسجد قرار داشت او همیشه توصیه می‌کرد درِ حیاط را باز بگذارید شاید یکی از نمازگزاران نتواند مسجد وضو بگیرد بیاید داخل حیاط خانه من وضو سازد. او به ما گفته بود هر کس برای وضو به خانه‌ام بیاید من راضی‌ام. همیشه درِ خانه پدرم به روی مردم باز بود.

 اکنون مزار پدرم زیارتگاه کسانی است که او را می‌شناسند. من از چنین پدری تمیزی، مردمداری، محبت، دل‌رحمی و خوش‌رویی حتی با دشمنم را آموختم.

خیلی نذرهای دیگر می‌شد برای شفای پدرتان بکنید چرا این نذر را کردید؟

راستش خودم هم نمی‌دانم. وسط خانه پدری و مسجد روبروی آن جوی آبی بود. یک روز دو تا از دوستان گفتند: زهرا بیا برویم لب جوی آب وضو بگیرم. گفتم: این آب معلوم نیست مال چه کسی است شاید دارد از این آب روزی زن و فرزندش را درمی‌آورد، درست نیست با این آب وضو بگیریم. به آنها گفتم که بیایید کنار این آب یک حاجت از خدا بخواهیم وقت اذان ظهر است و مرغ آمین‌گو در آسمان.

سه نفری کنار جوی آب نشستیم و من ابتدا دستم را در آب گذاشتم و گفتم که خدایا من برای خودم چیزی نمی‌خواهم اگر پدرم زنده بماند تا دامادی دو برادر کوچکم را ببیند، من نذر می‌کنم با یک جانباز ازدواج کنم؛ فرقی نمی‌کند این جانباز اهل کدام شهر، چند سالش، چند درصد جانبازی و با چه وضعی باشد. جالب است که هر کدام هر حاجتی خواستیم همان شد.

پس با این نذر با جانباز شهید عباس صهبا ازدواج کردید که از لحاظ سنی از شما خیلی بزرگتر بود؟

بله. همسرم بیش از ۲۰ سال از من بزرگتر بود. او جانباز ۲۵ درصد بود و سال دوم ازدواج‌مان سکته کرد و نیمی از بدنش فلج و ویلچرنشین شد.

چگونه سرنوشت شما با این جانباز از قم رقم خورد؟

عمویم مرد خیرخواهی است. در مدتی که پدرم بیمار بود و چه الان که ۱۵ و ۱۶ سالی است از فوت او و ۷ سال از شهادت همسرم می‌گذرد، همیشه هوای من را داشته است. او یک خواستگار برای من آورد و گفت: زهرا پدرت زیاد عمرش به دنیا نیست. آنجا بود که در مورد نذرم با عمو صحبت کردم. خدا خیر به او دهد که راضی به نذرم بود و آن خواستگار را برد و بعد مدتی به خواهر بزرگم زنگ زد که زهرا را مشهد بیاور. با خواهرم نزد عمویم رفتیم و آنجا فهمیدیم او یک مهمان از قم دارد و خواستگار جانبازی است که عمو برایم در نظر گرفته است.

ازدواج شما با این جانباز به چه سالی برمی‌گردد؟

ما سال ۱۳۸۶ ازدواج کردیم و ۹ ماه از زندگی مشترکم با این جانباز نمی‌گذشت که پدرم از فراق من به رحمت خدا رفت و فقط در دامادی یکی از برادرانم حضور داشت.

ازدواج با جانباز نذر شفای پدرم بود

از فراق شما؟

بله. پدرم از زمانی که زمین‌گیر شد با تمام وجود خدمتش را می‌کردم. پدرم حاضر نبود کسی از او مراقبت کند حتی مادرم. از این‌رو، هر خواستگاری برایم می‌آمد بخاطر پدرم رد می‌کردم. مادرم می‌گفت: زهرا تو ازدواج کن من خودم از پدرت مراقبت می‌کنم. چون می‌دانستم پدرم فقط دوست دارد من به کارهای او برسم این را برای خود توفیقی می‌دانستم. لذا سه تا از خواستگارانم را خودم رد کردم و بقیه را هم قبل اینکه به خواستگاری بیایند مادرم خودش به آنها جواب منفی می‌داد و می‌گفت که دخترم بخاطر پدرش فعلا قصد ازدواج ندارد.

خب برادر نداشتید که به امور پدر رسیدگی کند؟ 

۶ برادر دارم که بردار بزرگم یک مدتی از او در بیمارستان مراقبت کرد و وقتی خانه آمد خودم خدمتش را می‌کردم. بعد ازدواج برادر کوچکم به امور پدر رسیدگی می‌کرد.

در پایان مصاحبه می‌خواهیم بدانیم ۲۱ سال خدمت مخلصانه خانم نسیمی به پدر و همسر جانبازش با چه درس بزرگی برای او همراه بوده است؟

ناگفته نماند که همسرم هم قبل ازدواجش ۲۰ سال مادرش را که بر اثر سکته زمین‌گیر بود، پرستاری کرد. عمو بهم می‌گفت: خدا در جواب این همه سال خدمت شوهرت به مادرش، تو را قسمت و روزی‌اش کرد که هم جوان هستی و هم دل‌رحم و مهربانی و خوب توانستی از خدمت به این جانباز بربیایی. 

خدمت او به مادرش و خدمت من به پدرم در دوران مجردی نقطه مشترک من و همسرم بود و خدا اینگونه من را از خراسان و او را نیز از قم نصیب و روزی هم کرد.

خدا را شاکرم همسرم هم مثل پدرم بامحبت بود و نگذاشت من در زندگی با او کمبودی داشته باشم. او هم مثل پدرم اصلا دست به کتک روی من بلند نکرد. خدا او را رحمت کند که من را به سفرهای زیارتی مکه و کربلا هم برد.

کد خبر 3750

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • فاطمه IR ۲۲:۳۱ - ۱۴۰۲/۱۱/۲۵
    0 0
    عاقبت‌بخیری یعنی این